آرامکی :)

به آرامی خدا..

آرامکی :)

به آرامی خدا..

آرام باش، مثل دریا!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز...

دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند           یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک             الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتی و بقائی نکند           گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی          که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند
این سراییست که البتّه خلل خواهد کرد            خنک آن قوم که در بند سرای دگرند
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان؟           حق عیانست ولی طایفه ی بی بصرند
ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست        دیگران در شکم مادر و پشت پدرند
 گوسفندی برد این گرگ مزور همه روز    گوسفندان دگر خیره بدو می نگرند
آنکه پای از سر نخوت ننهادی بر خاک            عاقبت خاک شد و خلق بدو می گذرند
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق                تا دمی چند که مانده است  غنیمت شمرند
گل بیخار میسر نشود در بستان         گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز                   مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

ای هُدهدُ صبا به سبا می فرسمت...

ای هُدهُد صبا، به سبا می‌فرستمت   بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم   زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت
در راه عشقْ مرحله‌ی قرب و بعد نیست   می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر   در صحبت شِمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکر غمت نکند مُلک دل خراب   جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر، که شدی همنشین دل،   می‌گویمت دعا و ثَنا می‌فرستمت
در روی خود تَفَرُّج صُنع خدای کن   کآیینه‌ی خدای‌نما می‌فرستمت
تا مطربان ز شوق مَنَت آگهی دهند   قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت:   «با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
حافظ! سرود مجلس ما ذکر خیر توست   بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت