آرامکی :)

به آرامی خدا..

آرامکی :)

به آرامی خدا..

آرام باش، مثل دریا!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت» ثبت شده است

مزایده آدامس 150 هزار پوندی !! + عکس

آخرین آدامس جویده شده سر آلکس فرگوسن در دوران مربیگری در یک مزایده بیش از ۱۵۰ هزار پوند قیمت‌گذاری شده است.

مزایده آدامس 150 هزار پوندی !! + عکس

به گزارش تکناز ، سر آلکس فرگوسن در آخرین بازی دوران مربیگری خود برابر وست‌بروم‌ویچ به تساوی ۵ بر ۵ رسید تا این مربی پس از ۱۵۰۰ بازی در دوران مربیگری بازنشسته شود.

یک هوادار منچستریونایتد ادعا کرده است پس از این دیدار به سمت فرگوسن رفته، آدامس جویده شده او را به یادگار گرفته و آن را در شبکه فروش اینترنتی E-bay به مزایده گذاشته است.

تاکنون قیمت پیشنهادی ۱۵۰ هزار پوند برای خرید این آدامس جویده شده، پیشنهاد شده است.

براساس گزارش تکناز ، فرگوسن در ۲۶ سال دوران مربیگری در منچستریونایتد به دلیل غلبه بر استرس عادت به جویدن مداوم آدامس داشت.

اقامت در برج العرب و هدیه iPad به مسافرین !+ عکس

اقامت در برج العرب و هدیه iPad به مسافرین !+ عکس
 
خودتان ماجرای رفتن به اکثر مسافرخانه ها و هتل ها را بهتر می دانید. دوش آب، دو درجه بیشتر ندارد: جوش، یخ! حمل چمدان ها اگر با خودتان نباشد، در بهترین حالت به شکل یدی صورت می گیرد. یخچال را باید خودتان پر کنید، تلویزیون هم که برفک دارد. به هر حال قدمتان روی چشم.

اما در هتل برج العرب واقع در دوبی، که البته یک هتل کاملا اعیانی به شمار می آید، ماجرا 180 درجه فرق می کند. اخیرا در این هتل رسم بر این شده که راهنمای مسافران، به هر میهمان یک آیپد با بدنه ای از طلای 24 عیار می دهد تا در مدت اقامتش در هتل، از آن برای آشنایی با خدمات و مکان های هتل استفاده کند.

 روی این آیپدها "برنامه تعاملی تجربه مشتری" نصب شده که اطلاعات مختلف درباره خدمات هتل، منوها، رستوران ها، و رویدادها را به مسافرین ارائه می کند. این آیپدها به طور جداگانه نیز در بوتیک برج العرب، در کنار آیپد مینی، آیفون 5 و بلکبری Q10 (همگی با بدنه طلا) به فروش می رسند. همان طور که می بینید لوگوی برج العرب هم در پشت بدنه طلای آیپد حک شده.

از آنجایی که میانگین هزینه اقامت در سوییت های برج العرب 15 هزار دلار است، وجود آیپد هایی از جنس طلا برای رساندن راحتی مسافرین به اوج، چیز عجیب و غریبی نیست.
 

عکس هایی از ایران قدیم و تبلیغات قدیمی...

 

بقیه در ادامه مطلب...

حکایت

شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود. سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.
    

در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟

دوستش پاسخ داد: «آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند

گفتم........گفتی

  گفتم: خسته‌ام
گفتی: لا تقنطوا من رحمه الله
از رحمت خدا ناامید نشید(زمر/53)
گفتم: هیچ کی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
خدا حائل هست بین انسان و قلبش!(انفال /24)
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم(ق/16)
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا
تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه(احزاب/63)
گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای من کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: و اتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه(یونس/109)
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو لکم
شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه(بقره/143)
گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل...اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
خدا نسبت به همه مردم- نسبت به همه- مهربونه(بقره/143)
گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
(مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن(یونس/58)
گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
خدا اونایی که توکل می‌کنن دوست داره(آل عمران/159)
گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این‌بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و ال آخره
بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون می‌شن.
خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن(حج/11)
گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
من که نزدیکم(بقره/186)
گفتم: تو همیشه نزدیکی، من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن(اعراف/205)
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: الا تحبون ان یغفر الله لکم
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟!(نور/22)
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید(هود/90)
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبه عن عباده
مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104)
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
(ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه(غافر/302)
گفتم: با این همه گناه ، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه(زمر/53)
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟(آل عمران/135)
گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم؟ آتیشم می‌زنه، ذوبم می‌کنه، عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
خدا هم توبه کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره(بقره/222)
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟(زمر/36)
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکره و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمومنین رحیما
ای مومنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مومنین مهربون(احزاب/41-43)

ولادت حضرت زهرا(س) مبارک باد

یابن الحسن ای نگار زهرا  تعجیل نما بهار زهرا
 بگشا تو گره ز کار زهرا  بنما به همه مزار زهرا
 در باز کن ای امید دلها  شد وقت عطا و عید زهرا
 ای کوثر جاری دل من  بنما نظری به مشکل من
 بگذار قدم به منزل من  تو نور بده به حاصل من
 تا من در خانه‏ ات بمانم  جان را به قدوم تو فشانم
 جز تو به خدا کسی ندارم  از دوری تو بی قرارم
 بنگر که چگونه گشته کارم  عادت به گناه شد شعارم
 گر تو بدهی ز نو توانم  مقبول شوم در امتحانم
 برگرد قرار جان زهرا  ما را تو بخر به جان زهرا

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز...

دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند           یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک             الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتی و بقائی نکند           گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی          که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند
این سراییست که البتّه خلل خواهد کرد            خنک آن قوم که در بند سرای دگرند
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان؟           حق عیانست ولی طایفه ی بی بصرند
ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست        دیگران در شکم مادر و پشت پدرند
 گوسفندی برد این گرگ مزور همه روز    گوسفندان دگر خیره بدو می نگرند
آنکه پای از سر نخوت ننهادی بر خاک            عاقبت خاک شد و خلق بدو می گذرند
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق                تا دمی چند که مانده است  غنیمت شمرند
گل بیخار میسر نشود در بستان         گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز                   مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

ای هُدهدُ صبا به سبا می فرسمت...

ای هُدهُد صبا، به سبا می‌فرستمت   بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم   زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت
در راه عشقْ مرحله‌ی قرب و بعد نیست   می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر   در صحبت شِمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکر غمت نکند مُلک دل خراب   جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر، که شدی همنشین دل،   می‌گویمت دعا و ثَنا می‌فرستمت
در روی خود تَفَرُّج صُنع خدای کن   کآیینه‌ی خدای‌نما می‌فرستمت
تا مطربان ز شوق مَنَت آگهی دهند   قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت:   «با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
حافظ! سرود مجلس ما ذکر خیر توست   بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

 

عجیب ولی واقعی

سلام

امروز ساعت 3 قرار بود کارنامه های نوبت اول رو بدن

من هم وقتی ساعت 2 تعطیل شدیم دیگه نیمودم خونه و مدرسه موندم تا مادرم بیاد

موقعی که مادرم تشریف آوردند حدود 1 ربع سرگردون بودیم تا اینکه من رفتم با بچه ها بازی ولی مادرم در دفتر مدرسه نشست.

یک لحضه رفتم داخل ساختمون که کارنامه خودم رو در دستان مادرم دیدم  تا گفتم معلم چند شده مامانم گفت چرا ریاضیت رو اینقدر خراب کردی؟

منم هم سکته کردم(گرچه میدونستم)

ولی مادرم هم چین گفت که من گفتم الان صفر شدم

مادرم بقیه دروس رو نمی فرمایند خوب شدی

من هم موقعی که معدلم رو دیدم پرواز کرد

معلدم شده ۱۹/۲۹

خیلی عالی شدم

خدارا شکر

راستی،در این حین دکتر قنوات رو نیز دیدم

ایشون دکترای تاریخ اسلام و استاد دانشگاه فردوسی و پدر دوست من علی هستند

فعلا خدانگهدار